تنهایی من
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس ازغرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
بادبادک
مهربانم
دیگر نگران تنهایی من نباش
این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی
بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
خدا ما رو برای هم نمی خواست
خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست .. خودت دیدی دعامون بیاثر بود
نفس
یه نفس دور از تو بودن واسه من ماهی و سالی
با یه عکس و چند تا نامه پر نمیشه جای خالی
میون بود و نبودت جای خالیتُ حساب کن
وقت اومدن تموم ثانیهها رو جواب کن
واحه ای در لحظه
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
وداع
آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم .
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است تنها متولد شدن
و آن زمان که عاشق میشوی
و میدانی که عشقی هست
و باور داری کسی تو را دوست دارد
و آن زمان که کسی در فرا سوی خیال تو نیست
وتو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم میزنی
تنها عشقت و شوق دیدار دوباره اوست که به تو
آرامش خیال میدهد....
و آن زمان که عاشق میشوی
و میدانی که عشقی هست
و باور داری کسی تو را دوست دارد
و آن زمان که کسی در فرا سوی خیال تو نیست
وتو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم میزنی
تنها عشقت و شوق دیدار دوباره اوست که به تو
آرامش خیال میدهد....
دوستان میخوام این وبلاگ رو به سایت تبدیل کنم لطفا ازما حمایت کنید باید عضویت در وبلاگ باعث انرژی ما میشود برای عضویت اینجا کلیک کنید
وقتی دلت میگیره میری تو فکر به کسی فکر میکنی که نمیتونی
اسمشو بلند فریاد بزنی اما یادت نره تو یه همدم تنهایی هم داری
اشکات، اشکات تورو خیلی دوست دارن وهمیشه یار دلتنگیهای تو هستن
پس وقتی دلتنگ میشی مواظب اشکات باش
چون خیلی با ارزشن