(¯`·.¸¸.·'تنهایی'·.¸¸.·´¯)
بی تو بودن یعنی تنهابودن

چیه دلم گرفتی واسه چی داری گریه می کنی؟
چیه دلم شکستی واسه کی داری گریه می کنی؟
چیه دلم غریبی چی دیدی داری گریه می کنی؟

میگی گذاشته رفته اونی که مثل نفس تو بود.......
میگی دلت و شکسته اونی که همه ی کس تو بود............
میگی دیدی نمونده پای همه حرفهایی که زده بود................

دل من میدونم داری دیوونه میشی اما باز بی خیالش..............
دل من میدونم داری ویروونه میشی اما باز بی خیالش.....................

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


ارسال توسط مسعود
نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: دو شنبه 17 / 4 / 1398برچسب:دیوار , , ,,
ارسال توسط مسعود
نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: دو شنبه 17 / 4 / 1398برچسب:تند و آهسته,
ارسال توسط مسعود
نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: دو شنبه 17 / 4 / 1398برچسب:عاشق عاشق تر,
ارسال توسط مسعود

داستان عشق و د يوانگی

 

زمانهای قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهی ها دور هم جمع

شده بودند.

ذکاوت! گفت : بياييد بازی کنيمٍ ، مثل قايم باشک

 

ديوانگی ! فرياد زد:آره قبوله ، من چشم ميزارم

 

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردند.

 

ديوانگی چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد!!

 

يک..... دو.....سه ...

 

همه به دنبال جايی بودند تا قايم بشوند

 

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

 

خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

 

اصالت به ميان ابرها رفت و

 

هوس به مرکززمين به راه افتاد

 

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت !

 

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

 

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق .

 

آرام آرام همه قايم شده بودند و

 

ديوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار

 

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

 

تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است.

 

ديوانگی داشت به عدد 100 نزديک می شد

 

که عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست

 

ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام

 

همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!د

 

بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيداما از عشق خبری نبود.

 

ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در

آن سوی گل رز مخفی شده است.

 

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد .

 

صدای ناله ای بلند شد .

 

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد، دستها يش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين

انگشتانش خون می ريخت.

 

شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.

 

ديوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت

 

حالا من چکار کنم؟ چگونه ميتونم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من، تو ديگه نميتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش

 

می کنم از اين به بعد يارمن باش .

 

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم .

 

واز همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق

 

سرک می کشند!

 

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: دو شنبه 17 / 4 / 1398برچسب:داستان عشق و د يوانگی ,
ارسال توسط مسعود

 

نمی دانم عاشق اشک می ریزد

 

نمی دانم عاشق اشک می ریزد

یا باید اشک ریخت تا عاشق شد

نمی دانم باید همه او شوی تا عاشق باشی

یا باید عاشق باشی تا همه او شوی

نمی دانم دستانم اول از همه به سمت او دراز می شوند

یا این دلم است که هوای او می کند و بعد...

 



نمی دانم عاشق اشک می ریزد

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: دو شنبه 17 / 4 / 1398برچسب:نمی دانم عاشق اشک می ریزد,
ارسال توسط مسعود

داستان زیبای بیمارستان

 

http://cache.virtualtourist.com/771397-Window_from_room_to_back_garden-London.jpg

چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.

یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.

در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: دو شنبه 17 / 4 / 1398برچسب:داستان زیبای بیمارستان,
ارسال توسط مسعود

ღگاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ستღ♥ღ

 

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


ارسال توسط مسعود

 

 

نمی نالم من دردم

نمی گریم من از حالم

ولیکن درد دارم اشک دارم من

دلم از غصه خون گشت و زبانم ساکت و خاموش

خداوندا کجا رفتی

چرا با من چنین کردی

خداوندا ببخشایم اگر نابندگی کردم

تو عفوم کن

تو شادم کن

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: یک شنبه 16 / 4 / 1398برچسب:خداوندا,
ارسال توسط مسعود

 

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم

صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: یک شنبه 16 / 4 / 1398برچسب:ღ♥ღزیبایـــی عــشــقღ♥ღ,
ارسال توسط مسعود

 

نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بـذاره

میشه این قافله ما رو توی ِ خواب جا بـذاره

من می خوام ، یه دست از آسمون بیاد

ما دو تـا رو ، ببره از اینجا و اون ور ِ ابرها بذاره

دلامون قرار گذاشتن همیشه با هم باشن

رو قـرارش نـکنه یهو دلـت پـا بــــذاره

دلم از اون دلـــای ِ قدیمیه ، از اون دلاست که ،

مـی خواد عاشق که شد ، پـا روی ِ دنیا بـذاره

یه پـا مجنون ِ دلم ، به شوق ِ لیلی که می خواد

بار و بـندیل و ببند ِ ، سـر به صحرا بذاره

بـی تو دنیا نـمی ارزه ، تو با من باش و بذار

همه ی دنیا منو همـیشه تنها بـذاره

من مـی خوام تـا آخر ِ دنیا تماشات بـکنم

اگـه ، زندگی بـرام چـشم تـماشا بـــذاره!

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: یک شنبه 16 / 4 / 1398برچسب:ღ♥ღتنهاییღ♥ღ,
ارسال توسط مسعود

 

روزهای بی تو

 

امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن

هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …

تنهای تنها میون این همه آدم سخته.

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: یک شنبه 16 / 4 / 1398برچسب:روزهای بی تو,
ارسال توسط مسعود
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 925
بازدید کل : 297720
تعداد مطالب : 220
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 925
بازدید کل : 297720
تعداد مطالب : 220
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ

تعبیر خواب


فال حافظ



..

.

.

.

از ما حمایت کنید کد لوگوی مارو در وبلاگتون قرار بدید